گاهی مجبوری ...
گاهی مجبوری برای راحت کردن خیال دیگران ،
خود را خوشحال نشان بدهی
ولی چه حیف که درونت غوغاست …
گاهی مجبوری برای راحت کردن خیال دیگران ،
خود را خوشحال نشان بدهی
ولی چه حیف که درونت غوغاست …
دیروز می مردن ، فراموش می شدن آرام آرام ...
امروز چه زود از یاد می رویم بی آنکه بمیریم ...
مدت هاست تنها چیزی که مرا یاد تو می اندازد ؛
طعنه های دیگران است !
شاید اگر این دیگران نبودند
تو زودتر از اینها برایم مرده بودی . . .
این روز ها که تـو نیستی ،
من به عکسهایت می نگرم . . .
این همان تنفس ِ مصنـوعی است !!!
کاش..
اون لحظه ای که یکی ازت میپرسه “حالت چطوره” ؟
و تو جواب میدی خوبم…
کسی باشه محکم بغلت کنه و آروم توی گوشت بگه میدونم خوب نیستی…!
برای دوباره آمدنش دعا نکن ...
شاید وقتی آمد ..!!
همانی نباشد که رفته بود ..!!!
شب که مى شود…
شروع مى شود…
اى کاش هاى من…!!!
چه خوب گفت مرحوم حسین پناهی :
سادگیت را نشانه می گیرند برای درهم شکستن غرورت ...!
پس از تو
چشمانم را خواهم بست...
بروي هر چه احساس و عشق است !!!
ديدني ها را با تـو ديده بـودم ...
گرچه گاهی حال من مانند گیسوهای توست
بچه که بودم نقاشی میکشیدم !
بزرگتر شدم از هیجان جیغ میکشیدم !
فهمیدم چه خبره دور و برم ، درد کشیدم !
حالا دیگه نه درد میکشم نه جیغ نه نقاشی !
سیگار میکشم . . .